عاشقانه |
عاشقانه |
بر شانه های لخت زمین تاب می خورد خورشید رفته است و نفس های داغ شب بر سینه های پر تپش آب می خورد در از نگاه خیره ی من ساحل جنوب افتاده مست عشق در آغوش نور ماه شب با هزار چشم درخشان و پر ز خون سر می کشد به بستر عشاق بیگانه نیزار خفته خامش و یک مرغ ناشناس هر دم ز عمق تیره ی آن ضجه می کشد مهتاب می دود که بیند در این میان مرغک میان پنجه وحشت چه می کشد بر آبهای ساحل شط سایه های نخل می لرزد از نسیم هوسباز نیمه شب آوای گنگ همهمه قورباغه ها پیچیده در سکوت پر از راز نیمه شب در جذبه ای که حاصل زیبایی شب است رویای دور دست تو نزدیک می شود بوی تو موج می زند آنجا.بروی آب چشم تو می درخشد و تاریک می شود بیچاره دل که با همه امید و اشتیاق بشکست و شد به دست تو زندان عشق من در شط خویش رفتی و رفتی از این دیار ای شاخه ی شکسته ز طوفان عشق من
نظرات شما عزیزان:
|
آریس پیکس - رستوران - گویا آی تی - تک تمپ - مکس گراف | ایران موزه - گرافیک - وبلاگ